شتر دیدی ندیدی

اگر یک نفر از رازی خبردار باشد و بروز دادن آن باعث زحمت و گرفتاری خودش با دیگری بشود به او می‌گویند شتر دیدی ندیدی که این مثل شبیه آن یکی است که می‌گوید: هرچی دیدی هیچ چی نگو من هم دیدم هیچ چی نمی‌گم و حکایتی دارد. می‌گویند: سعدی از دیاری به دیاری می‌رفت. در راه چشمش به زمین افتاد. جای پای یک مرد و یک شتر دید که از جلوش رد شده بودند. کمی که رفت ادرار کم ‌جهشی روی زمین دید پیش خود گفت: “سوار این شتر زن حامله‌ای بوده” بعد یک طرف راه مگس و طرف دیگر پشه به پرواز دید پیش خود گفت: “یکه لنگه بار این شتر عسل بوده لنگه دیگرش روغن” باز نگاهش به خط راه افتاد دید علف‌های یک طرف جاده چریده شده و طرف دیگر نچریده باقی مانده پیش خود گفت: “یک چشم این شتر کور بوده، یک چشم بینا” از قضا خیالات سعدی همه درست بود و ساربانی که از جلوش گذشته بود به خواب می‌رود و وقتی که بیدار می‌شود می‌بیند شترش رفته. او سرگردان بیابان شد تا به سعدی رسید. پرسید: “شتر مرا ندیدی؟” سعدی گفت: “یک چشم شترت کور نبود؟” مرد گفت: “چرا” گفت: “بارش عسل و روغن نبود؟” گفت: “چرا” گفت: “زن حامله‌ای سوارش نبود؟” گفت: “چرا” سعدی گفت: “من ندیدم!” مرد ساربان که همه نشان‌ها را درست شنید اوقاتش تلخ شد و گفت: “شتر مرا تو دزدیده‌ای همه نشانی‌هاش را هم درست می‌دهی” بعد با چوبی که در دست داشت شروع کرد سعدی را زدن. سعدی تا آمد بگوید من از روی جای پا و علامت‌ها فهمیدم و اینها را گفتم چند تایی چوب ساروانی خورد وقتی مرد ساروان باور کرد که او شتر را ندزدیده راه افتاد و رفت. سعدی زیر لب زمزمه کرد و گفت: “سعدیا چند خوری چوب شترداران را ـ تو شتر دیدی؟ نه جا پاشم ندیدم!” روایت دوم شیخ سعدی از راهی می‌گذشت. رد پای شتری را دید که عبور کرده و یک طرف راه مگس و طرف دیگر پشه می‌برد با خود گفت: “بار شتر یک طرف سرکه بوده و طرف دیگر شیره، مگس با شیره سر و کار دارد و پشه با سرکه” رفت تا رسید به جایی که دید پشکل شتر یک جا جمع شده با خود گفت: “یقین اینجا شتر خوابیده بوده” بعد آثار پیاده شدن مسافر را که در کنار راه ادرار کرده بود، دید و از محل ادرار تشخیص داد که مسافر زنی بوده ـ ادرار زنانه روی زمین پخش می‌شود ولی ادرار مردان، زمین را گود می‌کند ـ بعد جای پنجه‌های دست مسافر را دید که به زمین تکیه داده و بلند شده با خود گفت: “معلوم است مسافر زن، آبستن هم بوده ـ زن آبستن درحال بلند شدن با دست به جایی تکیه می‌کند”. مقداری که رفت از آن طرف یک نفر شتربان رسید پرسید: “درویش از این راه که آمدی شتری دیدی؟” شیخ گفت: “بارش یک طرف سرکه و یک طرف شیره بود؟” شتربان گفت: “بله” دوباره گفت: “مسافرش زن آبستنی بود؟” شتربان گفت: “بله کجا رفت؟” شیخ سعدی گفت: “ندیدم کجا رفت” شتربان شیخ را زیر چوب گرفت. کتکش می‌زد و می‌گفت: “تو شتر مرا به خاطر مسافر زن طمع کردی” شیخ سعدی زیر چوب ناله می‌کرد و می‌گفت: “سعدیا چند خوری چوب شتربانان را ـ می‌توان قطع نظر کرد، شتر دیدی؟ نه”