ضرب المثل های فارسی
در این بخش لیست ضرب المثل ها و اصطلاحات رایج زبان فارسی به ترتیب حروف الفبا ارائه گردیده است.
حرف ح:
حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت.
حرف حق تلخ است.
حرف ٫حرف میاره .آسمان برف میاره.
حوضی که ماهی نداره قورباغه سالاره.
حرف راست رو از بچه بشنو.
حرفا میزنه از دهنش گنده تر.
حرف بد تا لحد با آدمه.
حرف راست را باید اول مزه مزه کرد،بعد زد.
حرف راست قسم نمیخواهد.
حساب حسابه٬کاکا برادر.
حسود هرگز نیاسود.
حق گرفتنیه نه نشستنی.
حق گرفتنیه نه دادنی.
حکیم بری دوا میده.ملا بری دعا میده.
حمومک مورچه داره.بشین و پاشو.
حلوای عزا را هم زدن.
حرف خ:
خار را در چشم دیگران میبینه و تیر را در چشم خودش نمیبینه.
خاشاک به گاله ارزونه، شنبه به جهود.
خاک خور و نان بخیلان مخور// خار نهای زخم ذلیلان مخور « نظامی »
خاک کوچه برای باد سودا خوبه.
خال مهرویان سیاه و دانه فلفل سیاه// هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟
خالهام زائیده، خالهزام هو کشیده.
خاله را میخواهند برای درز و دوز و گرنه چه خاله چه یوز.
خاله سوسکه به بچهاش میگه: قربون دست و پای بلوریت.
خانهای را که دو کدبانوست، خاک تا زانوست.
خانه اگر پر از دشمن باشه بهتره تا خالی باشه.
خانه خرس و بادیه مس؟
خانه داماد عروسیست، خانه عروس هیچ خبری نیست.
خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب. « سعدی »
خانه قاضی گردو بسیاره اما شماره داره.
خانه کلیمی نرفتم وقتی هم رفتم شنبه رفتم.
خانه نشینی بیبی از بیچادریست.
خانه همسایه آش میپزند بمن چه؟
خدا به آدم گدا، نه عزا بده نه عروسی.
خدا برف را به اندازه بام میده.
خدا جامه میدهد کو اندام؟ نان میدهد کو دندان؟
خدا خر را شناخت، شاخش نداد.
خدا داده بما مالی، یک خر مانده سه تا نالی (نعلی).
خدا دیرگیره، اما سختگیره.
خدا را بنده نیست.
خدا روزیرسان است، اما اِهنی هم میخواد.
خدا سرما را بقدر بالاپوش میده.
خدا شاهدیواری خراب کنه که این چالهها پر بشه.
خدا گر ببندد زحکمت دری// بهرحمت گشاید در دیگری.
خدا میان دانه گندم خط گذاشته.
خدا میخواهد بار را به منزل برساند من نه، یک خر دیگه.
خدا نجار نیست اما در و تخته رو خوب بهم میندازه.
خدا وقتی بخواد بده، نمیپرسه تو کی هستی؟
خدا وقتیها میده، ور ور جماران هم،ها میده.
خدا همه چیز را به یک بنده نمیده.
خدا همونقدر که بنده بد داره، بنده خوب هم داره.
خدایا آنکه را عقل دادی چه ندادی و آنکه را عقل ندادی چه دادی؟ « خواجه عبدالله انصاری »
خدا یه عقل زیاد بتو بده یه پول زیاد بمن.
خر، آخور خود را گم نمیکنه.
خراب بشه باغی که کلیدش چوب مو باشه.
خر، ار جل اطلس بپوشد خر است. (نه منعم به مال از کسی بهتر است…) « سعدی »
خر است و یک کیله جو.
خر از لگد خر ناراحت نمیشه.
خر باربر، به که شیر مردم در.
خر به بوسه و پیغام آب نمیخوره.
خربزه شیرین مال شغاله.
خربزه که خوردی باید پای لرزش هم بشینی.
خربزه میخواهی یا هندوانه: هر دو وانه./هر دو دانه
خر بیارو باقلا بار کن.
خر، پایش یک بار به چاله میره.
خرج که از کیسه مهمان بود// حاتم طایی شدن آسان بود.
خر چه داند قیمت نقل و نبات؟
خر خالی یرقه میره.
خر، خسته؛ صاحب خر، ناراضی.
خر خفته جو نمیخوره.
خر دیزهاست، به مرگ خودش راضی است تا ضرر به صاحبش بزنه.
خر را با آخور میخوره، مرده را با گور.
خر را جایی میبندند که صاحب خر راضی باشه.
خر را که به عروسی میبرند، برای خوشی نیست برای آبکشی است.
خر را گم کرده پی نعلش میگرده.
خر، رو به طویله تند میره.
خر سواری را حساب نمیکنه.
خرس، تخم میکنه یا بچه؟ از این دم بریده هر چی بگی برمیاد.
خرس در کوه، بو علی سیناست.
خرس شکار نکرده رو پوستشو نفروش.
خر، سی شاهی، پالون دوزار.» «خر کریم را نعل کردن.
خر که جو دید، کاه نمیخوره.
خر، که علف دید گردن دراز میکنه.
خر گچکش روز جمعه از کوه سنگ میاره.
خر لخت را پالانشو بر نمیدارند.
خر ما از کرگی دم نداشت.
خر نر را از تخمش میشناسند.
خر ناخنکی صاحب سلیقه میشود.
خروار نمکه، مثقال هم نمکه.
خر وامانده معطل چشه.
خروسی را که شغال صبح میبره بگذار سر شب ببره.
خر، همان خره پالانش عوض شده.
خرسواری بلد نیست، سواره اسب میشه
خریت ارث نیست بهره خدادادهس.
خری که از خری وابمونه باید یال و دمشو برید.
خفته را خفته کی کند بیدار؟ سعدی
خوشبخت آنکه خورد و کِشت، بدبخت آنکه مرد و هِشت.
خواب پاسبان، چراغ دزده.
خندهکردن دل خوش میخواد و گریهکردن سر و چشم.
خواست زیر ابروشو برداره، چشماشو کور کرد.
خواهر شوهر، عقرب زیر فرشه.
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
خودتو خسته ببین، رفیقتو مرده.
خودشو نمیتونه نگهداره چطور منو نگه میداره؟
خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی.
خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
خوردن خوبی داره، پس دادن بدی.
خوشا به حال کسانی که مردند و آواز ترا نشنیدند.
خوشا چاهی که آب از خود بر آرد.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان// تا سیهروی شود هرکه در او غش باشد
خوش زبان باش در امان باش.
خولی بکفم به که کلنگی بهوا.
خونسار است و یک خرس.
عاقبت / بالاخره خیاط هم در کوزه افتاد.
خیر در خانه صاحبش را میشناسد.
خیک بزرگ، روغنش خوب نمیشه.
حرف د:
دادن به دیوانگی گرفتن به عاقلی.
دارندگیست و برازندگی.
داری طرب کن، نداری طلب کن.
داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حسابه.
دانا داند و پرسد نادان نداند و نپرسد.
دانا گوشت میخورد نادان چغندر.
دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه// هر دو جانسوز است اما این کجا و آن کجا
دختر، تخم ترتیزک است.
دختر تنبل، مادر کدبانو را دوست داره.
دختر میخواهی مامش را ببین، کرباس میخواهی پهناش را ببین.
دختر همسایه هر چه چلتر برای ما بهتر.
دختری که مادرش تعریف بکنه برای آقادائیش خوبه.
درازی شاهخانم به پهنای ماهخانم در.
در بیابان گرسنه را شلغم پخته به ز نقره خام.
در بیابان لنگه کفشکهنه، نعمت خداست.
در پس هر گریه آخر خندهایست. (…مرد آخربین مبارک بندهایست) « مولوی »
در جنگ، حلوا تقسیم نمیکنند.
در جوانی مستی، در پیری سستی، پس کی خدا پرستی؟
در جهان هرکس که دارد نان مفت// میتواند حرفهای خوب گفت
در جهنم عقربی هست که از دستش به مار غاشیه پناه میبرند.
در جیبش را تار عنکبوت گرفتهاست.
در چهل سالگی طنبور میآموزد در گور استاد خواهد شد.
در حوضی که ماهی نیست، قورباغه سپهسالاره.
در خانهات را ببند همسایه تو دزد نکن.
در خانه اگر کس است یکحرف بس است.
در خانه بیعارهها نقاره میزنند.
در خانه مور، شبنمی طوفانست.
در خانه هرچه، مهمان هرکه.
درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای// نه جور اره کشیدی و نی جفای تبر « انوری »
درخت پربار، سنگ میخوره.
درخت تو گر بار دانش بگیرد// به زیر آوری چرخ نیلوفری را « ناصرخسرو »
درخت کاهلی بارش گرسنگی است.
درخت کج جز به آتش راست نمیشه.
درخت گردکان بهاین بزرگی، درخت خربزه اللهاکبر.
درخت هر چه بارش بیشتر شود، افتادهتر شود.
درد دل خودم کم بود، اینهم غرغر همسایه.
درد، کوه کوه میاد، مومو میره.
در دروازه را میشه بست، اما در دهن مردمو نمیشه بست.
در دنیا همیشه به یک پاشنه نمیچرخه.» «در دنیا یه خوبی میمونه یه بدی.
در دیزی بازه، حیای گربه کجا رفته.
در زمستان، الو، به از پلو.» «در زمستان یه جل بهتر از یه دسته گل.
درزی در کوزه افتاد.
در زیر این گنبد آبنوسی، یکجا عزاست یکجا عروسی.
درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی// جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را « نظیری نیشابوری »
در شهر کورها یه چشمی پادشاست.
در شهر نیسواران باید سوار نی شد.
در عفو لذتیست که در انتقام نیست.
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. « حافظ »
در کف شیر نر خونخوارهای// غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟ « مولوی »
در کف هریک اگر شمعی بدی// اختلاف از گفتشان بیرون شدی « مولوی »
در مجلس خود راه مده همچو منی را// کافسردهدل افسرده کند انجمنی را
درم داران عالم را کرم نیست// کریمان را بدست اندر درم نیست « سعدی »
در نمک ریختن توی دیگ باید به مرد پشت کرد.
درویش از ده رانده، ادعای کدخدایی کند.
درویش مومیایی، هی میگی و نمیایی.
درویش را گفتند: در دکانتو ببند دهنشو هم گذاشت.
در، همیشه به یک پاشنه نمیگرده.
در هفت آسمان یک ستاره نداره.
دزد، آب گرون میخوره.
دزد بازار آشفته میخواهد.
دزد باش و مرد باش.
دزد به یک راه میرود، صاحب مال به هزار راه.
دزد حاضر و بز حاضر.» «دزد نگرفته پادشاهه .
دزد ناشی به کاهدون میزنه.
دزدی آنهم شلغم؟
دزدی که نسیم را بدزدد دزد است.
دست از سر کچل ما بردار.
دست بالای دست بسیار است.
(در جهان پیل مست بسیار است …) « سعدی »
دست به دنبک هر کی بزنی صدا میده.
دست بریده قدر دست بریده را میدونه.
دست بشکند در آستین، سر بشکند درکلاه.
دست بیچاره چون بجان نرسد// چاره جز پیرهن دریدن نیست « سعدی »
دست بیهنر کفچه گدائیست.
دست پشت سر نداره.
دست پیش را گرفته که پس نیفته.
دستت چربه، بمال سرت.
دستت چو نمیرسد به بیبی// دریاب کنیز مطبخی را
دستت چو نمیرسد به کوکو، خشکه پلو را فرو کو.
دستتنگی بدتر از دلتنگی است.
دست خالی برای تو سر زدن خوبه.
دست در کاسه و مشت در پیشانی.
دست، دست را میشناسه.
دست دکاندار تلخ است.
دست راست را از چپ نمیشناسه.
دستش به خر نمیرسه پالانش را میزند.
دستش به دم گاو بند شده.
دستش به عرب و عجم بند شدهاست.
دستش به دهنش میرسه.
دستش در کیسه خلیفهاست.
دستش به گوشت نمیرسه میگه پیف پیف بو میده.
دستش را به کمرش گرفته که از بیگی نیفته.
دستش شیرهایست یا دستش چسبناک است.
دستش را توی حنا گذاشت.
دستش را توی پوست گردو گذاشت.
دست شکسته به کار میره، دل شکسته بکار نمیره.
دست شکسته وبال گردنه.
دستش نمک نداره.
دست کار دلو نمیکنه و دل کار دستو نمیکنه.
دستش کجه.
دست که به چوب بردی گربه دزده حساب کار خودشو میکنه.
دست که بسیار شد برکت کم میشود.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. (پای ما لنگ است و منزل بس دراز) « حافظ »
دست ننت درد نکنه.
دست و روت را بشور منم بخور.
دست و رویش را با آب مردهشور خانه شستهاست.
دسته گل به آب داده.
دستی را که حاکم ببره خون نداره یا دیه نداره.
دستی را که نمیتوان برید باید بوسید.
دستی را که از من برید، خواه سگ بخورد خواه گربه.
دشمنان در زندان با هم دوست شوند.
دشمن دانا بلندت میکند// بر زمینت میزند نادان دوست
دشمن دانا که غم جان بود// بهتر از آن دوست که نادان بود « نظامی »
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد.» (دانی که چه گفت زال با رستم گرد…) « سعدی »
دعا خانه صاحبش را میشناسد.
دعا کن الفبا بمیره یا دعا کن بابات بمیره ((…وگرنه معلم بسیار است.))
دعوا سر لحاف ملانصرالدین بود.
دلاکها که بیکار میشوند سر هم را میتراشند.
دل بیغم دراین عالم نباشد// اگر باشد بنیآدم نباشد
دل سفره نیست که آدم پیش هرکس باز کنه.
دلش درو طاقچه نداره.
دلم خوشه زن بگم اگر چه کمتر از سگم.
دلو همیشه از چاه درست در نمیاد.
دماغش را بگیری جانش در میاد.
دم خروس از جیبش پیداست.
دمش را توی خمره زدهاست.
دندون اسب پیشکشی را نمیشمارند.
دنده را شتر شکست، تاوانش را خر داد.
دنیا پس از مرگ ما، چه دریا چه سراب.
دنیا دمش درازه.
دنیا جای آزمایش است، نه جای آسایش.
دنیا، دار مکافاته.
دنیا را آب ببره او را خواب میبره.
دنیا را هر طور بگیری میگذره.
دنیایش مثل آخرت یزیده.
دنیا محل گذره.
دو تا در را پهلوی هم میگذارند برای اینست که به درد هم برسند.
دوتا گاو رو کنار هم ببندی ، همرنگ نشن هم خم میشن.
دو خروسبچه از یک مرغ پیدا میشوند، یکی ترکی میخونه یکی فارسی.
دود از کنده بلند میشه.
دود، روزنه خودشو پیدا میکنه.
دو دستماله میرقصه.
دور اول و بدمستی؟
دوری و دوستی.
دوست آنست که بگریاند؛ دشمن آنست که بخنداند.
دوست همهکس، دوست هیچکس نیست.
دوستی به دوستی در، جو بیار زردآلو ببر.
دوستی دوستی از سرت میکنند پوستی؟
دوصد گفته چو نیم کردار نیست. (برزگی سراسر بهگفتار نیست…) « فردوسی »
دو صد من استخوان باید که صدمن بار بردارد.
دوغ در خانه ترش است.
دوغ و دوشاب در نظرش یکیست.
دو قرت و نیمش باقیه.
دو قرص نان اگر از گندم است و گر از جو// دوتای جامه اگر کهنهاست و گر از نو// چهارگوشه دیوار خود
ده انگشت را خدا برابر نیافریده.
ده، برای کدخدا خوبه و برادرش.
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. « سعدی »
دهنش آستر داره.
دهنش چاک و بست نداره.
دهنش لقّه.
دهن مردم را نمیشود بست.
دهنه جیبش را تار عنکبوت گرفته.
دیده میبینه، دل میخواد.
دیر آمده زود میخواد بره.
دیر زائیده زود میخواد بزرگ کنه.
دیشب همه شب کمچه زدی کو حلوا؟
دیگ به دیگ میگه روت سیاه، سه پایه میگه صل علی.
دیگران کاشتند ما خوردیم، ما میکاریم دیگران بخورند.
دیگ ملا نصرالدین است.
دیگی که واسه ما نمیجوشه سر سگ توش بجوشه.
دیوار حاشا بلنده.
دیوار موش داره، موش هم گوش داره.
دیواری از دیوار ما کوتاهتر ندیده.
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.